برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا


چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا

تپید عشق و درین کشت نا بسامانی


هزار دانه فرو کرد تا درود مرا

ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم


نفس نفس به عیار زمانه سود مرا

جهانی از خس و خاشاک در میان انداخت


شرارهٔ دلکی داد و آزمود مرا

پیاله گیرز دستم که رفت کار از دست


کرشمه بازی ساقی ز من ربود مرا